عشق در محله ما حکایت غریبی دارد ، غریب درست به اندازه غربت عشق ....
راست گفته اند که تمام عواطف انسانی ( مثل عشق ) مي تواند تحت تأثیر شرایط اقتصادی سیاسی _ اجتماعی و فرهنگی قرار گیرد . این جا هم همین حکایت است .
ضرب المثلی هست که می گوید گرسنگی نکشیده ای که عاشقی یادت برود ، راست است اما تاریخ این کشور فراز و فرودهای زیادی را شاهد بوده مثل حمله مغول ها و اعراب و ...
اما در تمام آن دوران ها همیشه " عشق " راه فرار و راه نجاتی بوده است . ( منظورم فقط عشق به زن ها نیست ، چون در این جامعه مرد سالار تا همین قرون اخیر فقط مردها شاعر بودند و ادیب بلکه هر عشق ؛ عرفان ، فلسفه ، طبیعت و بالاخره مذهب .
عشق راه گریز بوده ، دستاویزی برای آن که آدم ها حداقل در حریم شخصی خودشان راهی برای مبارزه ، راهی برای نفس کشیدن و تنفس در خفقان و در ظلم و جور حاکم بر اجتماع شان داشته باشند . اما در محله ما این اتفاق تکرار نشده و ظاهرا قصد ندارد که تکرار شود .مدام وا پس می رویم . به دنبال دلایلش نیستم ، فقط نگران آینده ام .
شاعرانه های ما حتی اگر خطابشان و فضایشان به زنان و یا ماجرای زنان و یا ماجرای زنان و مردان باشد باز هم دیگر عاشقانه نیستند ، یک چیزی کم دارند حتی خیلی کمتر از توصیف چشم و ابرو و قد قامت یار ...
نه در بیان و نه در مفهوم ، مضمون یا محتوا چیزی و چیزهایی کم دارند حالا دلیلش چیست ?
ما کم آورده ایم یا فضای اطرافمان کم است ? یا حتی شاید کم بودن های اطراف برای این است که کم باشیم !
مشکل من " عشق " هست و نیست . این آرزوی دیرینه ام همیشه با من است که پیدا کنم رابطه ای را ( نه فقط با یک زن ) که بتوانیم تعارف ذهنی ام را از عشق و عاشقی کردن بر آن حاکم کنم و این جا چنین سعادتی امکان پذیر نیست ، یعنی سعادتمند شدن ، احساس رضایت کردن و در نهایت عاشق بودن ممکن نیست .
ریشه این داستان خشکیده نه فقط در اجتماع اطرافم بلکه در رگ و پی و استخوان آدم هایش ، هر چقدر هم دنبال دلیلش می گردم ، به یک پاسخ روشن نمی رسم بلکه دلایل زیادی دارد که سر جمع کردن همه شان یک مغز متفکر جامعه شناس ، پژوهشگر فرهنگ ، نظریه پرداز علوم سیاسی و انسان شناس را می طلبد . من نیستم .اما عاشق چرا ?!
می خواهم عاشق باشم و عاشقی کنم .
حالا جامعه ام این اجازه را به من نمی دهد . نداشتن عشق فقط مشکل من نیست خیلی خیلی از جوان ها هم نه فقط معنی عشق را نمی دانند بلکه انگیزه ای هم برای یافتن آن ندارند و این گناه کردن آن ها نیست . یاد نگرفته اند . آموزش ندیده اند و همین باعث شده تا مفهوم عشق در جامعه ما عوض شود . این امر گناه کیست ?
نظرات شما عزیزان: